شنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۷

پیراشکی شکلاتی برای یک نفر


دومی: راستش عاشق غیر قابل پیش بینی بودنش شدم.

اولی: یعنی چطور ؟

دومی: مثلا نشستی داری تلویزیون می بینی. یه هو لخت می آد جلوت. تو یک قدمی ت که وا می ایسته. بی اختیار صورتت می ره طرفش. نزدیک تر ، و نزدیک تر، کم کم گرمای تنش می زنه تو صورتت پلک هات یواش یواش سنگین و سنگین تر می شن. چشمات بسته می شه. همون موقع یه Shut gun در می آره و یه تیر خالی می کنه تو شکمت!

اولی: این که خیلی وحشتناکه!

دومی در حالی که پیراهنش را بالا می دهد و سوراخ بزرگ روی شکم خود را که شبیه پیراشکی شکلاتی شده به اولی نشان می دهد: آره دردم داره!

اولی: اونوقت تو چی کار کردی؟

دومی در حالی که پیراهنش را مرتب می کند: بعد دو سه ساعت که به هوش اومدم رفته بود. خیلی گشتم تا پیداش کردم.

اولی: خوب بعد . . .

دومی: بهش گفتم برگرد. گفتم بدون تو نمی تونم زندگی کنم. گفتم دوست دارم.

اولی: اون چی گفت؟

دومی: گفت برو بابا کدوم احمقی می آد با کسی مثل تو با اون سوراخ گنده شکمت زندگی کنه که من بکنم!!

اولی: اوه چه بد! تو چی گفتی؟

دومی: می خواستی چی بگم؟ خوب راست می گفت دیگه.

اولی: آره خوب حق با اون بوده.

تیتراژ پایانی



پ.ن.1: نمی دونم چی شده که این روزها هی این ترکیب عجیب سینمای دختر پسری رو می بینم و می شنوم. در همین راستا من هم تصمیم گرفتم اولین فیلمنامه کوتاهمو تو ژانر دختر پسری بنویسم.

پ.ن.2: این قراره اولین فیلم دختر پسری بدون نقش دختر باشه!

پ.ن.3: پاکش کردم. پی نوشت سوم رو می گم.



ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Delicious :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

blog comments powered by Disqus