تو بزرگراه داشتم مي روندم. خيلي وقت بود که بارش برف شروع شده بود، ولي هنوز سياهي آسفالت بود که به لطف ماشين هاي رهگذر شفاف تر از قبل خود نمايي مي کرد.
پيچيدم توي يک خيابون اصلي بعد توي يک خيابون فرعي و بعد يک خيابون فرعي تر و باز هم فرعي تر و همين طور که جلوتر مي رفتم سفيدي برف بيشتر و بيشتر تو چشم مي زد.
پيچيدم توي کوچه فقط دو تا خط کم رمق از چرخ هاي يک ماشين روي زمين ديده مي شد. در خونه رو باز کردم. کف حياط سفيد سفيد بود. حتي رد کوچيکي هم روش ديده نمي شد. ماشين رو وسط حياط روي برف ها پارک کردم. در رو بستم و پشتش رو انداختم.
چهارشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۷
Lost highway
blog comments powered by Disqus